امام زمان
خوش اومدی

تو کجایی شده ام باز هوایی؟
چه شود جمعه این هفته بیایی؟
به جمالت
به جلالت
دل ما را بربایی
و اما جواب امام زمان (عج):
تو خودت مدعی دوستى و مهر شدیدی
که به هر شعر جدیدی
ز هجران و غمم ناله سرایی،تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی "تو کجایی؟" ،تو کجایى؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه خطرها به دعایم ،ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی:
تو کجایی!؟ و ای کاش بيایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود ، توبودی
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی
خواهش نفس شده یار و خدایت
و همین است که تأثیر نبخشند به دعایت
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایى
به خودت کاش بیایی...!!!


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, :: 11:6 :: توسط : خانوم صفایی

من برای آمدنت  ای تک سوار گل دل را پر پر

قران به سر  گرفته فریاد کنان  باز نوحه سر می کنم

اشک چشمم اگر کم است برایت دلم را آب میکنم . . .


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, :: 10:56 :: توسط : خانوم صفایی

خداى تبارک و تعالى ثوابى را که بر حسن خلق بنده میدهد مانند ثواب کسى است که هر صبح و شام در راه خدا جهاد کند 

امام صادق علیه السلام 

 

روایت جالب حکیمه خاتون از تولد امام زمان 

 

از کسانی که در هنگام تولد امام زمان علیه السلام حضور داشتند و جریان را مفصلا شرح داده.

حکیمه خاتون دختر امام محمد تقی و عمه امام حسن عسکری علیه السلام است.شرح این داستان این است: 

حکیمه خاتون میگوید:روزی به خانه امام حسن مشرف شدم.شبانگاه که نیمه شعبان سال ۲۵۵ بود وقتی خواستم به منزلم برگردم امام حسن فرمود:عمه جان امشب در خانه ما بمان زیرا ولی خدا و جانشین من در این شب متولد خواهد شد.پرسیدم از کدام کنیزانت؟فرمود از سوسن.پس هرچه در سوسن جست و جو نمودم آثاری از حمل ندیدم.بعد از افطار و ادای نماز با سوسن در یک اطاق خوابیدیم.طولی نکشید که از خواب بیدار شدم و در فرمایشات امام حسن تفکر می نمودم.بعد مشغول نماز شب شدم.سوسن هم از خواب برخواسته و نماز شب به جای آورد.نزدیک سپیده دم بود ولی از وضع حمل خبری نبود.داشتم در صحت وعده امام حسن تردید مینمودم که از اطاقش فرمود : عمه جان!شک نکن که وقت تولد فرزندم نزدیک شده است. 

ناگهان احوال سوسن را متغیر دیدم.از جریان پرسیدم فرمود:احساس ناراحتی شدیدی در خود میکنم.من به تهیه مقدمات وضع حمل مشغول شدم و خودم قابلگی او را بر عهده گرفتم. 

طولی نکشید که ولی خدا پاک و پاکیزه به دنیا آمد و در همان حال امام حسن فرمود:عمه جان!فرزندم را بیاور.وقتی کودک را به نزدش بردم او را در بغل گرفته دهان مبارکش را بر چشمان آن کودک نهاد.بلافاصله باز شد.سپس دهانش را بر دهان و گوش آن نوزاد نهاد و دست بر سرش مالید.پس از آن کودک به سخن آمده و به تلاوت قرآن مشغول شد.بعدا کودک را به من داد و فرمود:به نزد مادرش ببر!کودک را نزد مادرش بردم و به منزل بازگشتم.در روز سوم نیز به خانه امام حسن مشرف شدم و ابتدائا به قصد دیدار نوزاد به حجره سوسن رفتم اما کودک را ندیدم.پس خدمت امام حسن مشرف شدم ولی خجالت کشیدم از احوال نوزاد سوال نمایم.امام حسن ابتدائا فرمود:عمه جان!فرزندم در پناه خدا غایب شده است.هنگامی که من از دنیا رفتم و دیدی شیعیانم اختلاف دارند جریان ولادت فرزندم را به شیعیان مورد وثوق خبر بده.اما باید آن قضیه مخفی بماند.زیرا فرزندم غایب خواهد شد 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, :: 10:46 :: توسط : خانوم صفایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نماز و آدرس namaz753.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content